ای که در شهر فرنگی و زما هم دوری
مدتی البته از دیده ما مستوری
***
رفتهای لندن و القصه، که دکتر بشوی
زینجهت بین تمامی جهان مشهوری
***
پرسش از شخص تو البته زیاد است اما
بیشک از دادن پاسخ که شما معذوری
***
توی لندن که دگر رحل اقامت داری
اندر آن بادیه! البته بسی مسروری
***
شده آیا که کنی فکر دل ما را هم؟
یا دلت سنگ و کماکان اخوی مغروری؟
***
ما کنون آن نظر لطف تو را کم داریم
سخته آخر غم هجران و غم مهجوری
***
کی شود روی تو را داخل میهن بینیم
ای که د رحلقه عشاق جهان محصوری!
***
سوی ما آی و شب فرقت یار آخر کن
تا که ویرانه ما هم بشود معموری!
***
سوی میهن رخ خود را بنمایان آری
پس رها کن همه ملت از این مخموری
***
حال اگر مُردم و رفتم به فنا گردن توست
ترک غربت بکن ای جان، تو مگر مجبوری؟
***
پس بدان بنده دو غم را متحمل نشوم
تاب دوری شما، طاقت این مستوری